۳۱ مطلب با موضوع «یادداشت های روزانه» ثبت شده است

تنها یک رودخانه بین من و تو فاصله است !!

حکایت فاصله ها حکایت جالبی هست...

فاصله دو تا دل ، فاصله مکانی و یا زمانی دو تا ادم و یا از همه بدتر فاصله بین زنده بودن و یا مرده بودن ....

حال فاصله بین یه دل زنده باشه تا یه دل مرده یا یک انسان زنده تا یک انسان مرده ....

شاید فاصله ای که در اولش از کیلومترها و هزاران فرسخ شروع می شود و کم کم رو به کم شدن میاد .... فاصله ای که شاید آخرش میشه اندازه یک سر سوزن و اخرش میشه خوشحال بودن ...

آخرش میشه کنار هم بودن حال دوتا آدم و یا دوتا دل باشه ....

آخرش میشه گفت آخیش ....

اصلا مگه میشه فاصله نباشه ....مگه میشه اختلافی بین چندتا چیز بین آدما نباشه ....

اگه اینجور نبود که همه جا میشد عین گل و بلبل و ماها بی دلیل از نیاز داشتن به هم ....


نمیدونم روایت گر بودن فاصله ها خوبه هستش یا نه اما تا الان حداقل خیلی بارها خودم تجربه کردم و شاید هم معمولی ترین فاصله ، فاصله ما با نسل پدر و مادرهامون باشه ، دیگه اینو بگیر و برو بالا ، فاصله دو تا دوست ، فاصله فکری دوتا شریک . فاصله عاطفی مرد و زن ...

شاید دلیل نوشتن این یه دلتنگی باشه...

یه مدت پیش زمانی که هر روز خیلی وقتم رو برا اینستا گشتی میذاشتم وقتی این جمله رو نوشتم (تنها یک رودخانه بین من و تو فاصله است !!) یه دوستی یه کامنت تامل برانگیز این چنینی گذاشت :

فاصله فاصله اس ، چه نخ چه جوی باریک  چه هر چی ، به فاصله باید شک کرد...

آره درست میگفت فاصله هر چی میخاد باشه حتی باید به یه کوچیکش هم شک کرد ....

شاید همون کوچیکه کار یه شکاف بزرگ رو بکنه...

شاید...

حرف تلخ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه وقتایی مثه قبل نیستی !

از سالیان سال که یادم میاد همیشه عید غدیر برام خاص بوده ینی برا همه سید ها یه جورایی خاص هست ....برا خونواده هاشون و برا دوستاشون....
شاید از بقیه اعیاد سال مثه عید نوروز هم خاصتر ....
یه جورایی احساس میکنی که مخصوص خودت هست....
همه به احترام تو میان و میبیندد..
یه 24 ساعت که همه دوست و آشنا و فامیل دور هم هستید .....
یه آدمایی رو میبینی که ممکنه در طول عمرت به چند بار هم نرسه اما به احترام تو و عقاید خودشون میان و میبینند..
خب همه اینا هم برا من مستثنی نیست و همشون رو دوست دارم .....
هیچ وقت کودکی هام رو یادم نمیره که از چند هفته قبلش همیشه تو فکر عیدی بودم که چی بدم ....
تو فامیل من و بیشتر به عیدی اونروز میشناختن .....
در هر صورت یه چیزی میدادم .....
کلا برام معضل بود که دوست نداشتم کسی تبرک نگیره ....
این عادت تا این چند سال اخیر هم ادامه داشته که از هفته ها قبل میرفتم بانک و این ور و اون ور به کسی میسپردم که برام کنار بزارن ....
اما شاید برا همه اتفاق افتاده که یه وقتهایی دیگه مثه قبل بهت حال نمیده ...
مثه قبل تب و تابش رو نداری ....
مثه اینکه یه چیز جدیدی اومده تو زندگیت و اولویتش از همه اونا که ختی ممکنه چندین سال هم بهش عمل میکردی رو گرفته و اونا رو کم رنگ کرده ....
خب وقتی نزدیک عید میشی همه جا یه جور دیگه میشه ...
مثه مامان که شروع میکنه همه خونه رو تمیز کردن ...
اما امسال مثه قبل نبود برام ....
الان که دارم میگم حدود 9 ساعت دیگه از مهمون بازیا مونده که از صبح تا شب روبوسی کنیو از همه کس . همه جا با همه شروع به گپ زدن کنی اما برام مثه سابق نیست ....
امروز حتی وقتی بهم میگفتن فردا عیدی چی بهمون میدی حتی حواسم نبود که فردا عیده ..... که ای بابا هیچ کاری نکردم ....
حتی امشب نمیدونستم اصلا فردا قراره که چی بپوشم اصلا برم طرف کمدم و ببینم که چی دارم ....خیر سرم که فردا به احترام من میان خوووونه....
شاید این ذهن درگیر بودنا از یک طرف خوب و شاید هم از یک طرف بد....
اما میدونم که حدود 10 ماهه دیگه اکثرشون تموم هستن و من دارم اون موقع به این اتفاقای الان میخندم ....
امیدوارم که سال آینده وقتی که دارم دوباره شب عید غدیر مینویسم اونجایی باشم که براش دارم تلاش میکنم .... و اون شهری که دوست دارم و پیش هم آدما و چیزایی که میخام ، باشم.....

راستی عید همتون هم مبارک باشه .....
در کنار همه دعاها و آرزوهای خوب براتون دلی قرص و محکم و پر از خوشی از بالا سریم میخااام.
پ ن 1: حرف عیدی زدم و رفتم تو کشو کمد و اینا رو دیدمشون حداقل برا چندتا از دوستام که خواهند اومد کافیه .....(مال خیلی سال پیش هست و اما قابل استفاده هست )
عید غدیر
پ ن 2 : راستی یه هفته پیش بود که دیگه ایسنتا نرفتم و وفت براش هدر ندادم واقعا حالم رو خوب کرد .....حداقلش این بود که یه کتاب رو کامل خوندم  و حس خوبی بهم داد....
....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ترک عادت

ترک عادت های غلط.....
شنیدم که همیشه گفتن که وقتی میخای یه چیزی برات عادت بشه یا عادت یه چیزی از سرت بیفته 3 هفته زمان میبره ...
هفته اول که مقاومت شدید هست ....
هفته دوم مقاومتت کم میشه و میگی پیش خودت که حالا که کم شده بزار یه بار دیگه این کار رو بکنم اما دقیقا خطرناک ترین موقع هست که آدم گول میخوره و دوباره به نقطه اول برمیگردی ....
هفته سوم هم در تثبیت هفته دوم هست و بعد از اون میشه گفت که اون عادت یا رفتار و یا گفتار از سرت افتاده .....
موردی که خیلی در حال حاضر برا همه عذاب آور هستش اتلاف زمان هست اونم با شبکه های اجتماعی بالخصوص اینستاگرام ....
حداقل برا خوذم اینه که وقت رو خیلی برام هدر میده حالا گاها وقت به کنار بعضی موقع ها باعث اعصاب خوردی هم میشه مثلا یه چیزی میخونی یا به آدمهایی که ارادت داری و یا بهت ارادت دارن :) میبینی که یه پست گذاشتن و بعدش تا چند ساعت ذهنت درگیر به اصطلاح کپشن اون بزرگواران هست و چند ساعت با خودت حرف میزنی ....
در آخر هم هیچ چیزی به دست نمیاری ......
یه مدتی هست که پیش خودم تصمیم گرفته بودم که یه مدت از اینستا فاصله بگیرم اما همیشه به یه دلیلی نمیشد ...
امروز داشتم کارای تا اخر سالم رو یه نگاهی بهش مینداختم و دیدم که یه تعداد کاری هست که واقعا نیاز به صرف وقت براشون دارم و چه بهتره اون تایم اینستا گردی صرف اون کارها بشه ..
خدا رو شکر که خیلی اهل تلگرام و چت نیستم و برام بود و نبود این یکی شبکه اجتماعی مهم نیست و اصولا کاری به کسی داشته باشم مستقیم تماس میگیرم حالا هر تایم شبانه روز باشه.
به اصصلاح به روزش تصمیم گرفتم که یه social media detox   یه هفته ای برا اینستا جان جانان اجرا کنم .
باشد که رو سفید بیرون بیام :)


social media detox
(غلط نگارشی برا بزرگ نوشتن حرف t  وسط جمله ازم نگیرید .(آفرین ))
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

لطفا بدون قضاوت وارد شوید!!!!

کلا مردمانی هستیم که وقتی چیزی رو ندونیم خیلی سریع بهش برچسب میزنیم که فهم و درکش برا خودمون آسان شود چون که از ابهام فراری هستیم ، این ماجرا خیلی تو شبکه های مجازی به وفور بافت میشه ....

یه مدت پیش تو قسمت معرفی پیج ایسنتای خودم نوشته بودم که موسس و رئیس هیئت مدیره اما به انگلیسی :

founder & chairman ادامش هم اسم شرکت رو نوشته بودم ....

از چند روز بعدش واکنش ها خیلی برام جالب بود .....

یکی از دوستان متلک انداخت که آقا مدیر و این حرفااااا

با توجه به شناختی که از دوستم داشتم گفتم بزار ببینم چی شده که این حرفو داره میزنه یکم که فکر کردم یاد اون جمله ای که تو پیج ایسنتا گذاشته بودم افتادم و سریع رفتم به google translate عزیز و ازش معنی واژه ها رو خواستم دلیلش هم این بود که میدونستم این دوست عزیزم خیلی با google translate پیوند عمیقی داره و هر آنچه که بخاد چه درست و اشتباه رو از اونجا ترجمه میکنه ، وقتی ترجمه گوگل رو دیدم ، نوشته موسس و مدیر و همینجا بود که گفتم بعله این متلک از گوگل جان سرچشمه میگیره .....

اما ای کاش قبل این واکنش های تدافعی از سوی بقیه یکم تخصصی تر به این کلمه ها و کارها توجه میکردن..... یا لااقل اینکه از خودم میپرسیدن مثه خودم که وقتی برام یه چیزی ناملموس هست مثه ادم میرم میپرسم بعدش نتیجه گیری میکنم....

باشد که یکم حرفه ای تر ببینیم ،بشنویم ، تصمیم بگیریم ....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزمون مبارک باشه (چپ دست ها رو میگم)

فقط کافیه که الان یه سری به ایسنتا بزنید و ببینید که همه دارن به هم تبریک میگن و کلا ملت باحالی هستیم ....

حالا تبریک تو سرمون بخوره بعضی از دوستان رو دیدم که که عکس اوباما و روحانی و چند تن از چهره های شاخص سیاسی و هنری رو گذاشته بودن و به خودشون تبریک گفته بودن ، آخه یکی نیست بهش بگه که تو مدرک فوق دیپلمت رو به زور شونصد ترم مشروطی و واسطه گری از دانشگاه ابرغو گرفتی حالا خودت رو مقاسه میکنی با اینااااا.....  :)))

باشد که این لحظه های شاد رو ازمون نگیرن....

روز جهانی چپ دست ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آرامش کوه

هعععععییییی یادش بخیر چند سال پیش که هر هفته جمعه ها خونوادگی با کلی آدم میرفتیم کوه....بچه ،دختر ، پسر ، پیر و جووووون

کل خونواده با هم بودیم و پیش هم ....

جمعه هایی که خیلی عالی به شب میرسید و فرداش اول هفته ای که با انرژی خیلی خوبی شروع میشد.....

یک سال خیلی خوووبی بود چون که همه انرژی داشتن و اگه یه هفته نمیرفتیم انگاری یه چیزی خیلی تو آدم کم و کسر هستشششش......

اما خب این خوشی خیلی دوووم نداشت و همیشه یه آدم غیر نرمال باعث میشه که جمع رو نابود کنه .......

بعد از کلی وقت دوباره هفته پیش فرصتی شد که یه سر بریم وسط طبیعت .... اما خب اینبار عادت نداشتیم که صبح بیدار بشیم و البته این رو هم بگم که رفتن و یا نرفتن خیلی مهم نبود...

اما با هزار جور کلنجار رفتن با خودمون و راضی کردن خودمون صبح زود بیدار شدیم که بزنیم وسط دل و کوه و کمر . از هماهنگی اول صبح با بچه های تنبل بگیر و دیگه تا یکم صبحونه خوردن که وسط راه کم نیاری ...بالاخره راه افتادیم و رفتیم ، اما اینبار و تو همون بار اول بعد کلی وقت رفتیم یه جای توپ یه جایی که به قول بچه ها حتی بز کوهی هم نمی تونست بیاد از سری چیزهای جالب ااینجا بود که بیچاره بچه ها اصلا نمیدونستن که قراره کجا بریم و از هم هجالبتر یکی از بچه ها دمپایی انگشتی پا کرده بود که دقیقا این خودش شد سوژه اون هفتمون یه کوه نوردی حدود 10 ساعته و ناهار و صبجونه و آب بازی .....

اما واقعا هفته ای که گذشت خیلی انرژی داشتم و کلی حال داد....


پ ن :عکاس هم خودم بودم :)





حرف تلخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حرفی از دل

نمیدونم تا حالا شده که دلت برا خودت خیلی تنگ بشه ،
دلت برا گذشتت و همه چی که تو سر داری تنگ بشه با نه 
گاهی أونقدر دلت تنگ میشه که میخای یه مدت در رو رو همه ببندی خودت بری اون پشت و هی رو خودت کار کنی هی رو خودت کار کنی و به اونچه که تو ذهن داری برسی ،هی کتاب بخونی و هی.....
گاهی انقدر آدمای أطرافت رو دور از ذهنیاتت میبینی که نمیدونی بری با کی درد و دل کنی 
گاهی شاید هم یه ادم رو پیدا میکنی که دق دقه هاش با تو یکی هست میشینی به خودت میگی آخیشششششش یه نفر رو پیدا کردم که هست تو این راه با من اما وقتی که یکم باهام جلو میریم میبینمیم که نه اصلا اون شاید با ده دقه راه رفتن نیازش أرضا میشه و نمیتونه با تو چند ساعت راه بیاد ، دقیقا مثله اینکه تو تاکسی یا هر جای شهر تا یه جایی با ادما هم مسیر میشیم و وقتی اون ادم به اون مکانش رسید از هم خدافظی میکنی و باز تو باید خودت تنها به مسیرت ادامه بدی ، 
اینجاست که گاهی گاهی پیش خودت میگی که ای کاش به کسی دل خوش نمیکردم و به کسی عادت نمیکردم و ای کاش خودم میومدم ، 
همیشه همین چیزا برام تکرار شده تو ذهنم و همیشه دهن منو به خودش مشغول کرده اما خب این چرخه تکرار همیشه بوده ، یا شایدم اینکه گاهی ادما از تنهایی میترسن...
شاید نیاز به تایید اطرافیانشون دارن.....
آره من هم و تمام آدما براشون این چیزا اتفاق میفته این دق دقه ها اتفاق میفته که کسی اون افکار اون ها رو درک نمیکنه.....
همیه اینا تو دلم بود که گفتم و الان هم میخام یه مشت درد و دل کنم که چرا این حرفها رو زدم....
گاهی وقتا که پیش خودم فکر میکنم میبینم که خودم این راه پر پیچ و خم رو تنخاب کردم و خودم گفتم که نمیخام مثله بقیه آدما باشم ، خودم گفتم که نمیخام مثله بقیه زندگی ساده ای داشته باشم....
و وقتی هم که خودت انتخاب میکنی پس دیگه غرغر کردن و نق زدن بی فاییده هستش و باید تو همین راه محکم جلو بری....
دیگه وقتی کارآفرینی و مستقل شدن رو انتخاب میکنی این چیزها رو هم داره.....
((در آینده یکم مطلب برا کارآفرینی خواهم نوشت)).
خب از این چیزا بگذریم و حرفهای تو دلم که اصلی هست رو بزنم..
خب قطعا اکثر آدما که کسب و کار رو شروع میکنند اول میان با دوستاشون شروع به کار می کنند .یه مشت آدم که هر کدوم توانایی برای انجام دادن دارن و دور هم جمع میشن و هر کدون یه گوشه ای از کار رو میگیرند و جلو میبرند.
خب منم با دوستام همین کار رو کردیم و 3 سال پیش با هم هر کدوم یه
گوشه رو کرفتیم و مشغول شدیم....
اما خب دیگه اینجور مواقع طبیعی هست که ادما نظرات مختلفی دارن و هیچ دو نظری در باطن مثله هم نیست.....
مثه همون چیزی که اول گفتم ....
گاهی وسط همه این اختلاف نظرها یه چیزایی به گوش آدم میخوره که واقعا نمیدونی چی بگی ،مثلا بیای جلو طرف مقابل بایستی و یا هر واکنشی دیگه واقعا بعضی مواقع ذهنت گیر میفته....
امروز توی جلسه شرکت بودیم و یه بچه ها داشت حرف میزد از قضا ایشون شریک بنده بود تو شرکت ...یهو گفت که من یک ماه هست که دق دقه مسایل مالی پیدا کردم و میخام که حتما باید شرکت به سود دهی مالی برسه ، نمیدون شمایی که میخونید چه حسی دریافت میکنید اما اون موقعی که خود من شنیدم چنان ذهنم آشفته شد که حد نداره ...
همش فک میکرم به این که من خودم و یکی از بچه های دیگه که 3 سال هست که میخایم به این مرحله برسونیم کل شرکت رو مثلا این چیزا به ذهن من خطور نمیکرد که یهو به ذهن این دوست من خطور کرده؟
و اصلا یه سوال دیگه اینکه مصلا تو این مدت 3 سال تو دق دقه مالی نداشتی که درست کار نمیکردی؟
و الان که مثلا میخای ازدواج کنی یهو اینو احساس کردی؟
و هزار تا سوال دیگه از این جنس که واقعا همین کافیه که یه شب و روزت ور خراب کنه...
به این فک میکنه که واقعا تا زمانی که پای منافه کسی وسط نباشه هیچ کسی کاری رو انجام نخواهد داد.....

گاهی هم بیاییم به این جمله پایبند باشیم:
ما در برابر دیگران مسئول هستیم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خانه ای از جنس صفا و آرامش

گاها که سرت را بالا میگیری و نگاهی به اطرافت و خودت میندازی مبینی که چیزی دیگه برات خودت نذاشتی ،همش کار و مشغول بودن بوده ،چند روز پیش هم از جنس همین روزها و لحظه ها برام بودش که یهو وسط همه کار و مشغول بودن البته به خاطر یک نفر و کنار بودنش تصمیم به رها کردن همه این مشغولیت ها کردم و کمی به صحبت و هم نشینی با او در این جای بسیار دنج و آروم کردم.

مکانی آرام و با سکوتی ارامش بخش....

(پ.ن:اینجا خانه تاریخی صفا از مجموعه بنی طبا هستش....مکانش هم در آران و بیدگل در 10 کیلومتری کاشان)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من کی هستم؟؟؟؟؟؟؟

اهل کاشانم روزگارم بد نیست ...

اهل کاشانم.

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .

 و خدایی که در این نزدیکی است


 

 

از شعرهای زیبای سهراب که بگذریم ....

آری اهل کاشانم

اهل دل کویرررر

اهل دل مذهب و سنت.....

اهل مدرنیته وسط سنت.......

دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد کاشان

اما خب مثه بقیه دانشجو ها اصلا سرگرم رشته تحصیلیم نیستم و کارای دیگه میکنم ینی اصلا این رشته فقط اسمش رو با خودم این ور و اونور میبرم...

فارغ التحصیل mba گرایش بازاریابی و شغل و زندگیم هم 4 ساله اینه .

چیزی که اولش وقتی کسی میشنید همه میخنیدین و زیر لب شروع به گفتن دیوانگیم میکردن....

خب تمام اینا حرف بود و من کار خودم رو میکردم ، حقیقتا خیلی دوست ندارم برا خودم بگم ...فقط اینجا دوست دارم از چیزایی که بر من میگذره حرف بزنم ...

شاید چند سال دیگه برام این حرفا ناپحته بودن الام رو بازگو کنند





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ذهن من .... روزای من

بعضی وقتا ادما دیوونه میشن برا نوشتن 
بنویسم که یکم حرف زده باشن
گاهی مواردی قابل حرف زدن نیست
شاید این موضوع هم همینجوری باشه
همینجوری که بنویسی و بری 
بری که رفته باشی از این موضوع
تو قدم زدن تو دانشگاه البت توی جای خیلی دنجش و البت با گوش دادن به موسیقی درخت گل نظرم رو جلب کردش و البت جلب کردن همانا و چیدن یه دونه آش هم همانا
،با بوی گل محمدی خاطرات زیادی همیشه تو این فصل برام زنده میشه اما الان هدفم خاطره گویی نیست شاید...
واقعا نمیدونم میخااام برا چیش بنویسم اما برا نوشتنش اینجاااام
این روزگاران موقعی که عکسامون رو کامل گرفتیم بعدش وقتی دیدیم و میبینم که واقعا دلت میخاد براشون بنویسی خب الانم من بعد کلی عکس گرفتن از اینا و اینور و اونور کردن گل تو حاااالت های مختلف و پرپر کردنش میخام براش از وحود داشتن تا وجود نداشتنش بنویسم ،
اما شاید الان بخام مورد رابطه بنویسم از اتفاقات زندگی خودم اما با عطر گل با بادوام گل با یادآوری زمان طول عمر گل و هزاران چیز دیگه
بیشترین چیزی که نظر خودمو جلب کرد این گل پرپر شده بودش
که اولش یه گل کامل و زیبا بودش اما بعدش شدش یه جورایی غیر زیبا
یه جورایی شدش ناخاسته به دور از دل آرما
اما هنوز بوی خودش رو میده .....بوی کامل خودش رو.......ساید الان بیشتر از اولش بوی خوب دادنش به مشام برسه......
یه مدتی هست که دارم برای موجودیت یک رابطه تلاش میکنم ....برا اینکه یه رابطه رو بتونم تداوم ببخشم .....برا اینکه دوست بدارم و دوستم بداره ....
اما گاهی موقع ها که به عقب برمیگردم میبینم گجا واقعا یه رابطه رو مثه این گل زبون بسته کردمش....
پرپرش کردم که شاید وی عطرش رو بهتر بفهمم....
اما دیگه نمیشه مثله اولش کردش....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰