۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

لحظات شیرین

بعضی مواقع گاها دلت نمی خواد چیزایی رو تجربه کنی اما وقتی تو یه لحظه پیش میاد بعدش که میشینی با خودت حرف میزنی میفهمی که تجربش لذت بخشی بوده ....

یکی از این تجربه ها رو چند روز پیش داشتم ...

یه توفیق اجباری و یه سفر لذت بخش ....

اونم با سالار جاده هااااااا

اولش برام سخت بود ، هم جاده ای که باید طی میشد و هم ماشین ....

و از همه مهمتر یه جایی داشت قلقلک میداد که اولین تجربه سفر با این ماشین رو داشته باشم....

مسیری که قرار بود طی بشه حالت عادیش حدود 3 ساعت طول میکشید اما با جناب سالار حدود 6 ساعتی داشتیم میمدیم ....

لذت بخش بودن این سفر این بودش که راننده اهل حرف و بیابون بود ...

کل مسیر از خاطرات و تجربیات 25 سال شوفریش میگفت برامون....

چیزایی که دیده بود و لحظات تلخ و شیرین ....

برام خیلی جذاب بود حرفاش ....

کمتر جایی شنیده بودم....

طرف مقابلم آدم تحصیل کرده نبود اما اهل تجربه بود.... همه چیز رو دیده بود...

یه جایی تو یه مسیر خلوت داشت میگفت شوفر بیابون اهل صبر و گذشت هستن ....برام خیلی ملموس نبود کلمه گذشت....

چند ساعتی گذشت و رسیدیم به یه مسیر که جاده خیلی باریک بود و دوتا ماشین بیشتر از بغل هم رد نمیشدن ( یکی مسیر رفت و دیگری برگشت )

اینجا کلمه گذشت رو فهمیدمش که چیه !

یه جاهایی راننده عقبی سبقت میگرفت و راننده جلویی وقتی میدید داره میاد خودش میکشید کنار و راه میداد به راننده پشت سری ...

نه یه بار بلکه کل اون مسیر ....

همه قانون ماشین سنگین رو میدونستن و همشون اون کلمه گذشت رو درک کرده بودن....

..

یه اتفاق شیرین خوب دیگه که خیلی لذت بردم دیدم در مورد زمان غذا خوردن بودش....

یه رستوران بین راهی ...

تاریک و البته کمی زوار در رفته .پس توقع بالایی نداشته باشید ازش...

وقتی نشسته بودیم داشتم به در و دیوارش نگاه میکردم و صاحب رستوران و ناخودآگاه رفتم تو فکر این که کار حضرت فیل هست که بخای یکم به این مشتری مداری یاد بدی و اصلا طرف به این چیزا اعتقاد نداره ...

دهه ها هست هفت جد و آبادش داره این کار رو انجام میده و الان هم به سبک همون قبلی داره میره جلو ...

خب این فکرها رو داشت مرور میشد تو ذهنم که یهو اون بچه شاگرد جارو رو دست گرفت و شروع به جارو کشیدن کرد....

اوسا هم یهو از ته سالن داد زد که بچه وقتی مشتری نشسته کسی جارو نمیکشه ....

وقتی که شنیدم حرفش رو و ابراز شرمندگی شاگرد رو دیدم پیش خودم گفتم نه بابا اینم یه چیزایی رو بهش اعتقاد داره ...

اما اگه بی انصافی نکنم واقعا غذاش خوشمزه بود و اصلا به ظاهر اون رستوران فکستنی نمی خورد....




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر چیزی رو که میدونیم همه نباید بدونن

یادم میاد تا پارسال و یا همین چند ماهه پیش وقتی که چیزی بلد میشدم ؛ خیلی دوست داشتم که اونو به کسی هم یاد بدم و خیلی از خودم ذوق و شوق برا این قضیه نشون میدادم و از اون ورش هم انتظار داشتم که دیگران هم سر و دست بشکنن که ازم چیزی یاد بگیرن ....

اون چند سال پیش که تب و تاب کلاسای mba خیلی داغ بود ، منم خیلی اتفاقی از توشون سردراردوم

یادم میاد دقیقا بعد هر جلسه کلاسی که میرفتم این دوستای بدبخت من باد چند ساعت سخنرانی های منو گوش میکردن....

دقیقا اینحوری بود که من باد یه جوری هیجان یادگیری خودمو  تخلیه میکردم....

اما الان رو نمدونم اسمش رو چی بزارم :

گاهی اسمش رو میزارم بی تفاوتی نسبت به دیگران

گاهی پخنه شدن

با تجربه شدن

بزرگ شدن ...

...

امشب تو ماشین داشتم یه آهنگ از شادمهر گوش میکردم  و باهاش میخوندم ، یهو دوستم گفت رضا اینا چی گوش میکنی پسر ...

اعصاب خودت رو بهم میریزی ....

ینی تو نمیدونی که موسیقی سنتی چه تاثیری داره ...

سرتون رو درد نیارم چند دقیقه ای از تحقیقات دوستمون در مورد موسیقی سنتی استفاده کردیم ..

تو اون لحظه یاد اون روزای خودم افتادم که وقتی چیزی بلد میشدم خیلی دوست داشتم که به کسی یاد بدم اما بعضیا حوصلشون نمیرسید ...

دقیقا همین حس رو تو اون لحظه داشتم ....

هیچ حوصله ای نداشتم که بخام بشنوووووم.

شایدم به جای حوصله بگم علاقه ، درستر باشه....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمین گرد است!

گاهی وقتا که خیلی از دست کسی عصبی میشم به شدت اینکه طرف رو بخوام لهش کنم و از روش رد بشم همیشه به زور به خودم تو اون لحظه یاداوری میکنم رضا زمین گرده 
یه زمانی با تو خوب بودن الان خلاف تو هستن 
همین یکم ارومم میکنه ....

اینم اینجا نوشتمش تا لااقل یکم تو وضعیت الانم ار ومم کنه

یکی چیز دیگه هم که بهش رسیدم اینه که هر چی آدم نفهم تر و سن و سالش بزرگتر باشه مردم بیشتر قبولش دارن.

زمین گرد است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یلدا!!!!


       طولانی ترین شب سال، یلدا نیست.
طولانی ترین شب سال، گاهی
وقتی که منتظرش نیستی، به سراغت می آید.

 
طولانی ترین شب سال،
نه با قصه کوتاه میشود و نه با ترانه.
نه با آجیل و نه هندوانه.

 
طولانی ترین شب سال
برای هر کس،
به بهایی و بهانه ای می آید
متفاوت با دیگری.
و تو را به هیچ چیز و هیچ جا وصل نمیکند.
نه به خویشاوندان و بستگان
نه به خنده ی مهمانی همسایگان
و نه به خاطره ی پایکوبی نیاکان.

 
هم نشینی با طولانی ترین شب سال را
هر کس باید
جدا از دیگران و به تنهایی
تجربه کند.
و تنها به این امید دل بسپارد که
فردا با سر زدن خورشید،
طولانی ترین روز سال آغاز نشود.



پ ن۱: شکست عشقی در کار نیست که این مطلب رو گذاستم

پ ن ۲ : یه مدت پیش تو وبلاگ محمد رضا شعبانعلی خوندم و ذهنم به شدت درگیرش شد

پ ن ۳ : بعضی شبا به سختی صبح میشه ، خیلییییییی سخت




شب و روزتون پر از آرامش 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رفتنی هستیم !!!


رفتنی هستم !!!



اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه وقتا فرق میکنه
گفت: رفیق یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکت کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر رفتی، خارج از کشور؟
گفت: آره، همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، ان شاءالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه کلاه سرش گذاشت و الکی امیدوارش کرد
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی.
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم بهشون کمک میکردم.
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزیز و مهمه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدر وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم بالاخره یک روز مردنی هستم، رفتم دکتر گفتم میتونید کاری کنید که اصلا نمیرم گفتن نه.
پرسیدم خارج چی؟ و باز جواب دادند نه!
خلاصه دوست عزیز ما رفتنی هستیم، وقتش فرقی داره که کی باشه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.. 🌹

پ ن: فک کنم از حدود ۷۰۰ نفری که تو ایستا دارمشون و هر روزی به هر بهانه ای یه عکس یه مطلب میزارن ،چند نفری هستن که مطالبشون رو دنبال میکنم هر چند که طولانی هست مطالب....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چقدر زود میگذره نه !؟

چند مثال ساده برای اینکه سرعت گذر زمان را کاملا حس کنید

 

۱- گل خداداد عزیزی به استرالیا و صعود به جام جهانی فرانسه ۱۹ سال پیش اتفاق افتاده است

۲- سریال شب های برره ۱۱ سال پیش پخش می شد

۳- اخراجی های ۱ و سنتوری در حدود ۹‌ سال پیش در سینمای ایران خبرساز بودند

۴- فیلم پر پرواز با بازی شادمهر عقیلی ۱۶‌سال پیش روی پرده رفت

۵- از ده سال پیش تا کنون از کارت سوخت برای سوخت گیری استفاده می کنیم

۶- انیمیشن شرک ۱۵ سال پیش اکران شده است

۷-  فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین ۴ سال پیش اسکار گرفته

۸_ حدود ٤ سال از فیلترینگ ویچت گذشت

۹_ حدود ۷ سال از پخش آخرین قسمت سریال فرار از زندان می گذرد

۱۰_ هفت سال است که ما از ویندوز سون (۷) استفاده می کنیم

۱۱ _ شش سال است که ایرانی ها یارانه دریافت می کنند.

چقدر زود میگذره نه !؟

برام جالب بود و اصلا بعضی اعداد رو فکرش هم نمی کردم .....لعنتی چقدر تند داره میدوه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

هوای عالی

پ ن :لعنتی هوای این چند شب کاشان خیلی عالیه.....

شبا سرد و مه......

فقط باید شروع میکردی به راه رفتن وسط این هواا.....

این هوااا فقط کافیه من برم تو فکرای خودم ببینم اوضاع از چه قراره ...نمیدونم چرا یه کاری تموم نشده یه کار با حجم بالاتری میاد سر وقتم...

یه جایی یه نفری میگفت مشکلات نمیان ، اما وقتی بیان با اتوبوس میان...

هر وقت اینجوری میشه یادمه یه جمله بسیار معروف از مادر گرامی میفتم که میگه تو مثله آدم نمی تونی زندگی کنی و همش باد خودتو گیر بیندازی ، بچه جون مثله آدم میرفتی سر کار دولتی انقدر هم بالا و پایین نمیپردی ، بازم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که جریاناتی که تو اردیبهشت داشتم رو نمیدونه .....

)یه مطلب تحت عنوان بازارهای آشفته مینویسم و کامل برا موضوع میگم( ..

خب بگذریم اینجا خیلی کاری به این قضیه نداریم .....

وقتی ذهنم مثله دیشب قفل میکنه ، تنها چاره اش یکم قدم زدن هست که یکم آروم بشه تا حداقلش یکم با دقت بتونم به قضیه فکر کنم ....

هزاران فکر از همه جا...

و در بین همه این فکارایی که باید روز بعدش به واقعیت تبدیل بشه و عملی بشه ذره ای از به فکر خودم وجودی نداره ...

 همیشه این جمله جلو روم هست و نگاش میکنم:

حضور در آرامش و ادامه آرامش رویاها رو نابود میکنه ....

من قطعا دلم نابودی رویاهام رو نمی خواد ...

پس جنابش زیبا میفرماید:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰