۷ مطلب با موضوع «محتوای به درد بخور در وب» ثبت شده است

یلدا!!!!


       طولانی ترین شب سال، یلدا نیست.
طولانی ترین شب سال، گاهی
وقتی که منتظرش نیستی، به سراغت می آید.

 
طولانی ترین شب سال،
نه با قصه کوتاه میشود و نه با ترانه.
نه با آجیل و نه هندوانه.

 
طولانی ترین شب سال
برای هر کس،
به بهایی و بهانه ای می آید
متفاوت با دیگری.
و تو را به هیچ چیز و هیچ جا وصل نمیکند.
نه به خویشاوندان و بستگان
نه به خنده ی مهمانی همسایگان
و نه به خاطره ی پایکوبی نیاکان.

 
هم نشینی با طولانی ترین شب سال را
هر کس باید
جدا از دیگران و به تنهایی
تجربه کند.
و تنها به این امید دل بسپارد که
فردا با سر زدن خورشید،
طولانی ترین روز سال آغاز نشود.



پ ن۱: شکست عشقی در کار نیست که این مطلب رو گذاستم

پ ن ۲ : یه مدت پیش تو وبلاگ محمد رضا شعبانعلی خوندم و ذهنم به شدت درگیرش شد

پ ن ۳ : بعضی شبا به سختی صبح میشه ، خیلییییییی سخت




شب و روزتون پر از آرامش 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رفتنی هستیم !!!


رفتنی هستم !!!



اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه وقتا فرق میکنه
گفت: رفیق یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکت کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر رفتی، خارج از کشور؟
گفت: آره، همه دکترا اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، ان شاءالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه کلاه سرش گذاشت و الکی امیدوارش کرد
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی.
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم بهشون کمک میکردم.
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن و مرگ خوب شدنشون واسه خدا عزیز و مهمه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدر وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم بالاخره یک روز مردنی هستم، رفتم دکتر گفتم میتونید کاری کنید که اصلا نمیرم گفتن نه.
پرسیدم خارج چی؟ و باز جواب دادند نه!
خلاصه دوست عزیز ما رفتنی هستیم، وقتش فرقی داره که کی باشه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.. 🌹

پ ن: فک کنم از حدود ۷۰۰ نفری که تو ایستا دارمشون و هر روزی به هر بهانه ای یه عکس یه مطلب میزارن ،چند نفری هستن که مطالبشون رو دنبال میکنم هر چند که طولانی هست مطالب....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چقدر زود میگذره نه !؟

چند مثال ساده برای اینکه سرعت گذر زمان را کاملا حس کنید

 

۱- گل خداداد عزیزی به استرالیا و صعود به جام جهانی فرانسه ۱۹ سال پیش اتفاق افتاده است

۲- سریال شب های برره ۱۱ سال پیش پخش می شد

۳- اخراجی های ۱ و سنتوری در حدود ۹‌ سال پیش در سینمای ایران خبرساز بودند

۴- فیلم پر پرواز با بازی شادمهر عقیلی ۱۶‌سال پیش روی پرده رفت

۵- از ده سال پیش تا کنون از کارت سوخت برای سوخت گیری استفاده می کنیم

۶- انیمیشن شرک ۱۵ سال پیش اکران شده است

۷-  فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین ۴ سال پیش اسکار گرفته

۸_ حدود ٤ سال از فیلترینگ ویچت گذشت

۹_ حدود ۷ سال از پخش آخرین قسمت سریال فرار از زندان می گذرد

۱۰_ هفت سال است که ما از ویندوز سون (۷) استفاده می کنیم

۱۱ _ شش سال است که ایرانی ها یارانه دریافت می کنند.

چقدر زود میگذره نه !؟

برام جالب بود و اصلا بعضی اعداد رو فکرش هم نمی کردم .....لعنتی چقدر تند داره میدوه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاهی به درون خودت بیانداز

پ ن : منبع وب سایت متم و ویکی پدیا می باشد


ابتدای نوشته رو با حرفای مارتا نوسباوم (Martha_Nussbaum) شروع میکنم.

دنیای درونت را خوار نشمار.

این نخستین و مهم‌ترین توصیه‌ای است که می‌توانم به تو بگویم.

جامعه‌ی ما همه‌ی نگاهش را به بیرون دوخته است:

به جدیدترین خبرها، جدیدترین شایعه‌ها، به آخرین ابزارها و فرصت‌های جدیدی که کمک کنند تا خودمان و موقعیت‌مان را بهتر و بیشتر به رخ دیگران بکشیم.

اما نباید فراموش کنیم که همه‌ی ما زندگی را در قالب یک کودک آغاز کرده‌ایم.

کودک ناتوانی که برای غذا، آسایش و زنده ماندن، به دیگران وابسته بوده است.

بزرگ شده‌ایم. بر محیط خود مسلط‌تر شده‌ایم. مستقل شده‌ایم.

اما نمی‌خواهیم بپذیریم که آن ضعف‌ها و کامل نبودن‌‌ها همچنان در وجودمان باقی مانده است.

شاید آنها را در تراکم نشانه های بیرونی گم کنیم، اما انواع احساساتی که از این ضعف‌ها و ناتمامی‌ها برمی‌خیزند، آماده‌اند تا واقعیت ما را دوباره به ما یادآوری کنند:

ترس از اینکه اتفاق بدی بیفتد و نتوانیم از عهده‌اش برآییم، عشق به کسانی که کمک ما هستند و از ما حمایت می‌کنند، رنج از دست دادن، امید بستن به اتفاق‌های خوب آینده، خشمگین شدن وقتی کسی به چیزی که دوستش داریم آسیب می‌زند.

زندگی احساسی و هیجانی ما، کامل نبودن ما را به یادمان می‌آورد: موجود کامل، نه ترس را تجربه خواهد کرد و نه امید را. نه خشم را و نه اندوه را.

احساسی بودن بد نیست. هیجانی شدن بد نیست. کامل نبودن ایراد نیست. اما مسئله اینجاست که ما، عموماً نسبت به آنها احساس خوبی نداریم. حتی گاهی به خاطرشان احساس شرمساری می‌کنیم.

شاید علتش این باشد که جایی در درون‌مان، می‌دانیم که احساسات و هیجانات، بروز بیرونی کامل نبودن‌ها و وابسته بودن‌هاست.

شاید همین است که مردان جامعه، می‌ترسند وابسته بودن و کامل نبودن خود را آشکار کنند. چون ما تصویر مرد بودن را، با رنگی از کامل بودن و مستقل بودن ترسیم کرده‌ایم.

شاید بخشی از خشم‌های جامعه، ترس‌هایی است که جرات نکرده‌ایم آنها را ابراز کنیم.

شاید بخشی از رو آوردن ما به نمادهای بیرونی، مجموعه‌ی حرف‌های درونی است که نخواسته‌ایم و نتوانسته‌ایم آنها را بیان کنیم.

ما بیشتر یاد گرفته‌ایم که احساسات شخصی هستند. مال خودمان هستند. درونی هستند.

فراموش کرده‌ایم که بیمار شدن، از دست دادن، پیر و ضعیف شدن، رویدادهای گریزناپذیر زندگی همه‌ی ما هستند. رویدادهایی که هر یک، ضعف و وابستگی دوران کودکی را دوباره برایمان زنده می‌کنند.

اما این بار بر خلاف کودکی، آموخته‌ایم که نباید در مورد احساساتمان حرف بزنیم. یا نیاموخته‌ایم که چگونه در مورد احساساتمان حرف بزنیم.

شاید یکی از نقش‌های داستان و داستان گویی همین باشد: شخصیت‌هایی که می‌توانند از حال درونی خود بگویند. بدون ملاحظه‌کاری‌ها و پنهان‌کاری‌هایی که جامعه به ما آموخته است.

***

پیشنهادم این است که زیاد داستان بخوان. زیاد موسیقی گوش بده و مصداق آن داستان‌ها و حرف‌ها و نواها را در زندگی خودت و اطرافیانت جستجو کن.

نگذار درونت تهی بماند.

نگذار احساسات درونی‌ات در انبوه نشانه‌ها و تظاهرهای بیرونی گم شود.

خودت را با داستان و موسیقی غنی کن تا به این شیوه، بر آنچه در درونت می‌گذرد  آگاه‌تر شوی و زبانت در بیان آنچه در درونت می‌گذرد، توانمندتر شود.

----------------------------------------------

حرفای قابل تاملی هست .

گاها باید دست از بال بال زدن برداری و یکم به خودت صفا بدی.....

شاید اون صفا دادن هم مصداق این نباشه که باید روزی n  ساعت و n صفحه کتاب خوندن باشه .....شاید یه موسیقی قشنگ گوش کردن یا یه دونه فیلم باشه.....

بعضی وقتا کلی حرف تو ذهنت هست اما نمیشه گفتشون یا نمیشه نوشتشون....

 پ ن : راستی این فیلم رو هم ببینید....فیلم فوق العاده قشنگی هست .

البته لینک ترجمه فارسیش رو پیدا نکردم که براتون بزارم.انگلیسی روانی داره ( چندتا فحش انگلیسی جدید هم یاد میگیرید)...

(welcome 2009)

welcome 2009



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مردان سخت عاشق میشوند ....

🍀🌺   مردان سخت عاشق میشوند؟!



مرد را با میزان موفقیت وی می سنجند،در ارتش وسیاست وتجارت داشتن قلبی گرم ومهربان نوعی نقص وضعف محسوب میشود،بنابراین احساس همدردی  نیز چیزی است پنهان کردنی وحتی گاهی شرم آور!

بنابراین مردان برای تعلق پیدا کردن وعاشق شدن که در دل خود وابستگی ودلبستگی بدنبال دارد به شدت دلهره دارند وتا میتوانند در این عرصه از قلب خود مراقبت میکنند،

بنابراین پیش دوستان خود لاف میزنند که این یا آن را سر کار گذاشته اند واصلا عاشقی در کار نیست.

آنها میترسند دلتنگ شوند وکم کم تمرکزشان را از دست بدهند ودوباره به مانند موجودی ضعیف در دستان وآغوش زنان  به گل بشینند ودیگر از هیبت واستقلال آنها خبری نباشد .

اما آنها همیشه این تضار را دیده اند که چقدر تایید شدن توسط زنی که به او تعلق خاطر دارند جادویی سحر آمیز برای قدرتمند عمل کردن آنهاست ویک تایید چشمی میتواند چه انرژی وصف ناپذیری به مرد بدهد وبه همین علت است که مردان به نقد شدن توسط زنانی که دوسشان دارند بسیار حساس هستند وواکنش تند میدهند.

بنابراین مردان به تعادل نرسیده زنان زندگی خود را به مانند بازی یو یو جذب ودفع میکنند تا روزی که موفق شوند بفهمند وابسته شدن ودلبسته شدن میتواند ضعیف شدن معنا ندهد چون زن مقابل آنها هم فهمیده است باید به مردان برای اعتماد کردن دوباره وقت داده ومیل به کنترل آنها را کنار گذاشت تا مردان بپذیرند زنانی وجود دارند که عشق واستقلال مردان را باهم به رسمیت میشناسند و...

سهیل رضایی

پ ن : وقت کردید نوشته های سهیل رضایی رو دنبال کنید ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حرف حساب

در زندگی

همیشه به نحوه پایان یافتن رابطه هایتان حساس باشید

شکل پایان یافتن رابطه

رنگ خود را بر تمام خاطرات خوب و بد آن رابطه می پاشد

و تاثیری جدی

بر نحوه ورود شما به هر رابطه دیگر میگذارد.

مارتین سلیگمن (به نقل از وب سایت متمم)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کم فروشی....؟!

با اینکه اصلا نمیخاااام کپی بیارم اینجا اما مطلب قشنگی بودش حیفم اومد اینجا نیارمش.....


چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا ۵۰ ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته، ...
القصه…، هنگام توزین شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیبا غریبا! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم.
حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.
سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: «١٢۶٠٠ تومان قیمت شیرینی به اضافه  ۴٠٠تومان پول جعبه می شود به عبارتی ١٣٠٠٠ تومان»

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشی های شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلا راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است.
اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!» پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…» و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی!» چیزی درونم گر می گیرد. ما کجاییم و بندگان مخلص  کجا! حالم از خودم بهم می خورد.

راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری،
کم فروشی تحصیلی،
گاهی حتی کم فروشی عاطفی!
کم فروشی مذهبی،
کم فروشی در عبادت،
کم فروشی انسانی...


اما گاهی آدم بدجور با خودش به درگیری میفته که آیا کم فروشی کرده یا زیاد فروشی......

تو کارش زیاده روی کرده یا کم کار کرده ....آیا تو زیاد کار کردنش حق دیگران رو ضایع کرده یا اینکه تو کم کار کردنش؟

تو رابطه عاطفیش چطور؟آیا او همیشه باید هوای شریک عاطفیش رو داشته باشه یا گاهی هم خودش باید از طرف مقابلش حمایت بشه...؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰