با یک سوال شروع کنم :
به نظرتون چقدر در یک سازمان  دوتا آدم شبیه بهم میتوانند در کنار هم مفید باشند ؟ حال کارمند و همکار باشند و یا شریک
از سال ها پیش و در همه امور زندگی خودمان جوری آبش ریخته شده است که به دنبال آدمهای شبیه به خودمان بگردیم ، شاید اینگونه دلمان قرص تر باشد برای جلو رفتن ، برای اینکه هر دوی ما موافق انجام کاری هستیم و یا هر دو در یک لحظه مخالف انجام اموری باشیم ...
همیشه از تفاوت ها بیزار بوده ایم و کلا در برابر مقاومت سایر افراد هم از خودمان واکنش نشان داده ایم حال این واکنش در رو در رو  بوده باشد یا به صورت ناخودآگاه فقط در ذهنمان .
به مرور وقتی از تمام مقاومت های و آدمها متفاوت با خودمون خسته شده به دنبال آدمهای همسوی خودمان میرویم و اینجوری با خیال راحتتر میتوانیم بگوییم که چه سازمان آرام و پویایی داریم  و همیشه از این آرام بودن و گاها از موفقیتها احساس رضایت میکنیم و خودمان را شایسته تقدیر میدانیم و در آخر زمانی که به بن بست رسیدیم و شایدم شکست خوردیم همیشه این سوال را میپرسیم که همه چی در حال پیش رفتن با خوبی بوده و چرا حالا شکست ؟
اما نکته مهم و فراموش شده تفاوت داشتن است .
زمانی که از آدمهای متفاوت با طرز فکرها و جهت گیری های متفاوت استفاده میکنیم ، هیچگاه از یک زاویه به موضوعات پیش رو نگاه نمیکینم.
در کل ما آمده ایم که حال خودمان را خوب کنیم ، نیامده ایم که فقط و فقط در محیط کاملا آرام باشیم ، زندگی کردن ، حال خوب داشتن ، سازمانی عالی داشتن مستلزم داشتن لحظاتی ابری و گاها طوفانی نیز میباشد.

cloudy