۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

خوشحال نبودن ؛ مقدمه ای برای تغییر

اگر از چیزی خوشحال نیستی اونو تغییر بده ...

این جمله را هفته گذشته توسط یکی از دوستان که در حال مشاجره بودیم ، شنیدم و همین جمله باعث نوشتن این چند خط شد.

در نگاه اولش خب یه جمله شعار گونه هست و همیشه پای یک بزرگ و عالمی در میان هست که گوینده این جمله باشه و همه ماها هم همیشه خیلی خوب این جملات کوتاه را به خاطر میسپاریم و تو جاهایی که میخواهیم جملات حکیمانه بگیم و طرف مقابل رو یکم به فکر فرو ببریم استفاده میکنیم.

جمله ای که در پشت اون علاوه بر ظاهر بسیار زیبا و فریبنده اش یک دنیا جسارت و تلاش لازم داره جسارت همراه با صرف فعل انجام دادن ، بالاخره باید یه کاری صورت بگیره تا وضعیتی تغییر بکنه و اون موقع بشه رضایت را سنجید و الا که همیشه توی یک شرایط ثابت و تکراری همان نتایج گذشته به دست می آید .

اما همیشه با شنیدن کلمه تغییر انرژی میگیرم و ما رو به سمت خودش میکشه که استارت تغییر را بزنیم و بعد از مدتی طعم خوب پیروزی با شکست و ناامیدی ترکیب میشه و گاها که کمی جلوتر میریم فقط تلخی بیشتر حس میکنیم تا احساس پیروزی و رضایت.

مدت هاست وقتی که به اطرافم بیشتر نگاه میکنم و موضوعات را با دقت بهتری بررسی میکنم همیشه یک چیز خیلی خودنمایی میکند  و اون هم وسعت تغییر است.

کلا ما ایرانی ها و یا ما انسانها فقط دستارودهای بزرگ و خیلی بزرگ از تغییر را دوست داریم و دستاوردهای کوچک برای ما ارزشی ندارد و همیشه دنبال ارزش گذاری روی قسمت های مهم هستیم غافل از اینکه این اتفاقات بزرگ همه با انجام کارهای کوجک به دست آمده ...

در یک جمله :

اگر تغییر را بزرگ در نظر بگیریم شاید یک جمله کافی باشد آن هم که سنگ بزرگ نشانه نزدن است ..

خب هر تغییر مستلزم دو چیز است :

یکی شناخت صورت مسئله و دومی راه حل ...

که خود همین قسمت شناخت با محدودیت هایی روبرو هست

تعریف و واضح کردن صورت مسئله برای خودمان :

چند ماهی هست که با توجه به حرفهایی هم که قبلا گفته بودم مشغول یادگیری زبان هستم که این بار ، دفعه آخرم باشه که اول سال تو برنامه سال جدیدم به عنوان برنامه سال پیش رو یادداشت نکنم...

به مرورر که با استادام در حال حرف زدن بودم و از نقاط ضعف یادگیری زبانم میگفتم همیشه بهم میگفت که با این چند کلمه و چیزهایی که بلدی فعلا منظورت رو برسون همیشه اول کار باهاش مقاومت میکردم و میرفتم که چیزهای بیشتری یادبگیرم اما خسته و کوفته دوباره برمیگشتم و بدون ذره ای انگیزه ...

اما وقتی یه هدف خیلی کوچیکتر برا خودم انتخاب کردم و اونم این بود که فعلا با اینا جمله ها کار کنم و با این درسها توی چند هفته هم تاثیر زیادی تو اعتماد به نفس من داشت و هم همین اعتماد به نفس باعث تحرک بیشتر من شد ...

همه اینها رو گفتم که برسم به قسمت اول :

یعنی محدودیت های درونی :

همیشه ذهن ما از چیزهای مجهول فراری هست و به دنبال چیزهای روشن و واضح است ...

و دقیقا موضوع اینجاست که ذهن ما همیشه مقاومت در برابر تغییر را شروع میکنه ... چون تعییر خودش نوعی پا گذاشتن به دنیای ناشناخته ها است ...

خیلی از مواقع ما بیشتر خواسته های خودمون رو خودمون حتی نمیدیونم و مسیر رو نمیبینم فقط میدونیم که یه چیزی رو میخواهیم ...

اما قسمت دوم عوامل بیرونی هستن که باعث میشه ما در برابر تغییر رو بگیریم ...

و یکی از آنها هم ترس از شکست هست ....

ترس از چیزی که همه زندگی ما رو تحت شعاع خودش قرار میده و باعث میشه قدم از قدم نتوانیم بر داریم ...

توی ذهن ما حدود 20 سال نظام آموزشی جا انداخته که برنده شدن و نمره خوب گرفتن یعنی اینکه کمتر اشتباه کنی و اگر تعداد اشتباهاتت زیاد باشه اون موقع بازنده هستی و همین باعث این میشه که ما قدمی از قدم بر نداریم ....

اما معلم زمان و دوران اینو به همه ماها یاد داده که در دنیای واقعی فقط با اشتباه کردن و درس گرفتن از آن اشتباه میشه اوضاع رو تغییر داد و نه با نشستن ....

داخل پرانتز این حرفو میزنم ، خیلی جاها که با دوستان در مورد کسب و کاراشون صحبت میکنم تو اکثریت مواقع همه فکر میکننن که یک تغییر بزرگ نیاز دارن ، یک تبلیغ خیلی بزرگ و یا یک پروژه مارکتینگ خیلی پیچیده وهر اندازه که این پیچیدگی بیشتر باشه اینا خیلی راحت هم پول میدهند و هم خیلی لذت میبرند ...

برا خودم که اکثر مواقع پیش اومده و وقتی یه راه حل خیلی ساده بهشون پیشنهاد میدم ، اولین سوالشون اینه که مهندس به نظرت این جواب میده ؟

به نظر خودم خیلی از مسائل ما نیاز به راه حل های خیلی ساده دارن ، راه حل هایی که فقط باید چشماها و گوشهامون را باز کنیم تا هم بتونیم بشنویم و هم بتونیم ببینیم ....

حالا وقتی همه این دو محیط رو به خوبی شناختیم و فهمیدیم که تغییرات خیلی بزرگ هم فقط با اقدامات خیلی کوچیک شکل میگیره پس الان وقتی که یک هدف کوچیک برا خومان تعریف کردیم از این پس خیلی راحتتر میتونیم هم با موانع درونی روبرو شویم هم با موانع بیرونی ...

با گام های خیلی کوچکی که از امروز و روزهای آینده بر میداریم میتوانیم اتفاقات بزرگ و خیلی بزرگ آینده رو رقم بزنیم ...

قسمت دوم این نوشته رو کمی به این چیزهای خیلی کوچیک اختصاص میدم و تا چند روز آینده منتشر میکنم....

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگاه به گذشته و حرکت به سوی آینده

هیچ کدام ما بدون نگاه به عقب قدمی روبه جلو بر نمیداریم . و در هنگام جلو رفتن هم ، تمام گذشته خود را به دنبال خود میاوریم

وقتی از خاطرات تلخ و غم هایمان با دیگران حرف میزنیم و از موفقیت های ناچیزی که داشته ایم میگویم یاد میگیریم که هیچ اشکالی ندارد که غمگین باشیم ، احساس غربت کنیم ، یا عصبانی باشیم .یاد میگیریم که هیچ اشکالی ندارد احساساتی داشته باشیم که دیگران چیزی از آن درک نکنند . هر کسی سفر خودش را میرود ما هیچ قضاوتی نمیکنیم درباره هیچ چیز.

 هر چند که ابتدا غیر ممکن به نظر می رسد ولی بعد به جایی می رسیم که میفهمیم می توانیم شاد باشیم و زندگی از سر بگیریم .زیرا فردی که از دست داه ایم و سوگوارش هستیم کنار ما هستند .آری کنار ماست و با ما قدم می زند ، چه شش ماه پیش ما بود و چه شصت سال ، فرقی نمی کند همین که با ما بود ، خوش شانس بوده ایم .

شاید تکرار این جمله زیباتر باشد :

فرقی نمی کند که چه مدت با ما بود ، همین که مدتی بود ما خوش شانس بوده ایم .

اگر به اطراف خودمان نگاه کنیم قطعا برداشت متفاوتی خواهیم داشت .

روزانه هزاران از دست دادن در اطراف خودمان داریم و هزاران سوگواری که در حال انجام هستیم ، گاهی از دست دادن یک عزیز گاهی یک چیز و گاهی یک رابطه ...

اگر نگاه مون به داستان نگاه گوینده جمله به مسائل و افراد باشد قطعا دوباره زود به زندگی باز خواهیم گشت...

پ ن :

چند مدت پیش نیمه های شب یک فایل کتاب الکترونیکی در محیط وب پیدا کردم و اتشار دهنده تاکید کرده بود که بخونید ...

خیلی بی رمق چند صفحه پایین و بالا کردم اما متن کتاب خیلی زیاد جذبم کرد .

تعداد صفحات کتاب بسیار کم بود و تصمیم گرفتم که تا  آخر بخونم ...

اما هر چی که جلو میرفت بسیار زیاد جذاب میشد و من رو آگاه تر نسبت به محیط اطراف میکرد ...

ثانیه به ثانیه کتاب با محیط حال حاضر کار و کسب و زندگی شخصی  اشخاص گره خورده بود و این بیش از بیش نوشته را جذاب میکرد.

تصمیم گرفتم که کمی دست به سر و روی فایل بکشم و تا به الان به تعدادی از دوستانم به صورت چاپی هدیه داده ام ...

امیدوارم از لحظه هایی که غرق در خواندن هستید لذت ببرید...

دریافت


چه کسی پنیر مرا برداشته؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تغییر


تغییر


تا به حال به این جملات فکر کرده اید :

من تو رو خوب میشناسم ...

من تو رو بهتر از خودت میشناسمت

تو همیشه همینجوری بودی

از حفظ هستم تو را

الان که بیشتر فکر میکنم وجه منفی این جملات توی ذهنم بیشتر هست تا مثبت قضیه ، همیشه باید یه گندی بالا اومده باشه که در اکثر مواقع بخت باهات یار بوده باشه که این جملات را بشنوی...

یادمه ماهها و سال ها این جملات را برای یک یا چند دوست از نزدیکترین هام استفاده میکردم ...روزها همینطور گذشت و باور من هر روز به اون جملات بیشتر میشد و اطمینان داشتم که وقتی چند سالی با کسی در ارتباط باشی قطعا اونو کاملا میشناسی....

گذشت...

گذشت....

تا جایی که خودم را در وصف اون جملات دیدم...

تو را کامل میشناسم ... داستان مال چند سال پش هست..

دوباره روزها گذشتن اما این بار این جمله را شنیدم :

تغییرات زیادی کردی....

این رفتار مال تو نیست....

وقتی فکر میکردم همه از یک تغییر میگفتن یعنی همه شواهد ....

بعدش این جمله ها را تصحیح کردم :

من تو را نمیشناسم .... من فقط بخشی از تو را که در ارتباط با من هست میتونم گاهی پیش بینی کنم...

وقتی به رفتار دوستانم هم فکر کردم دیدم رفتارای اونا هم تغییر کرده و تغییراتی که من حتی تصورش را هم نمیکردم....

یاد این جمله افتادم:

آدمی که زنده است  روزانه در حال تغییره ، آدمی که تغییر نکند قطعا آموخته ای نداشته  و همیشه روال زندگانیش ( مردگانیش) ثابت بوده.

اون چیزی که تو میبینی ، فقط چیزیه که تو میبینی ، نه اون چیزی که من هستم ، آدم ها دوست دارند فکر کنند که اون چیزی که میبینند کل واقعیته ، اما اینطور نیست .در بهترین حالت اون فقط بخشی از واقعیت هست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰